نصری که در «آموزههای صوفیان» جستوجوگر پدیدههای کهن اسلامی و بازیافتشان در امروز است، نصری که در «سه حکیم مسلمان» متنی دانشگاهی و کمابیش تاریخی را پیشرو میگذارد، نصری که در «آرمانها و واقعیتهای اسلام» شرحی خوشبینانه از دین به دست میدهد و سرانجام نصری که در «معرفت و معنویت» میان جهان سنگی شناخت علمی و دریای نور معنا پل میزند.
در جستجوی امر قدسی
گفت وگوی جهانبگلو و نصر
ترجمه مصطفی شهر آیینی
نشر نی
1385
صالح تسبیحی: جنبههای مختلف شخصیت نصر و تلاشش برای محلی کردن تفکر، ما را با او به جزایری تاریک و ناشناختهای میبرد که کمابیش دیگر متفکران ایرانی را راه به آنجا نمیبوده.
پیش از این اما، در پس پشت این شیارهای آشنایی، شخصیت او، به خصوص برای ما متولدهای آستانه و پس از انقلاب آشنا نبود. کتاب «در جستوجوی امر قدسی»، نصر اصلی را با فرازو فرودهای روان خودش (و نه فرازو فرود فکرش) نشان میدهد. از سویی، این برای شناخت او لازم نیست. جوهر وجود نویسنده است، روح متفکر است که در غالب کلمات آمده و با شناختن فکری، متفکرش را هم میشناسی.
از سوی دیگر اما، شناختن یک خط سیرفکری و تاملات آدم متفکر با دوروبرش است که فکرش را حاصل میشود. نمیدانم برای شناخت فکر کسی، باید مسیر طی شده توسط او را هم شناخت یا نه. قلمرو شناخت شناسی سنتی ایجاب میکند که آری. اما تاویل و بسط دادن متن مدرن امروزه میگوید نه. «در جستوجوی امر قدسی» از جهاتی همان نصری است که میشناختیم و از جهاتی دیگر، با آدمی تازه مواجه میشویم، پنهان پشت کتابهای پیشین.
1 -گفتوگوی نصر، بیش از هر چیز و در آغاز کتاب، دلایل روانی و بستر رشد او را نشان میدهد. تباین میان رشد جسمانی، موقعیت خانوادگی، اجتماعی و مکانیسم تحصیلات نزد نصر، با رشد فکریاش کاملاً مشخص است. دلایل اصلی تحولات فکری او از جهات تربیتی به وضوح نشان از آمادهسازی یک آدم ایرانی را دارد برای درک فرهنگ جهانی.
اما در خلال گفتوگو و در هنگام ارائه مثالها از دوران تحصیل او دست به نقد خود میزند. وقتی از خوابی، خیالی، کتابی، توفیقی حرف میزند، پشت آن خود را تفسیر میکند. کاری که گمانم نیاز نیست؛ زیرا که بسط و تاویل او خود به خود، توسط من خواننده انجام میپذیرد. و اگر نکتهای جای تحسین داشته باشد، تحسیناش خواهم کرد و نابغهاش خواهم خواند.
اما گویا گوینده این نکته را کافی نمیداند و گاه خودش با مادر تحسین خود همراه میشود. «با آنکه از این فضای امریکایی بیگانه بودم به راحتی توانستم با شرایط کنار بیایم. در کلاس نهم شاگرد ممتازی بودم و از آن به بعد همیشه در مدرسه پدی شاگرد اول کلاسم بودم. و پیشینه تحصیلی درخشانی داشتم. در ورزش هم دستی داشتم... این پیشرفت و تحول به یک ورزشکار مطرح را وامدار مدرسه پدی هستم» (ص 54).
نصر در ادامه، از ورود خودش بر فرنگ میگوید. همچنان که در «جوان مسلمان و دنیای متجدد» با آن روبرو هستیم از تلاش خود برای کشف و ربط مدرنیسم و جهان سنتی میگوید. جهان سنتی که خاستگاه خود اوست.
این نکته و این اکتشاف راه حلها، تلاشی خوشایند است. فکری است بکر و لازمه دوران ما. اما او از مصداقها و فکر هم با نقد خود، و البته نقد و شرح و تفسیر حالات خود سخن میگوید. چیزی که من خواننده اگر نویسنده تنها اشارتی کند خود درکاش خواهم کرد. مثلاً از فرشتگانی میگوید که در رویا رویتشان کرده. البته گفتن تصویر زیبایی چنین، خوشایند است. نقد و تفسیرهای بعد از آن منظور نظرم است.
تفسیری که از خویش میکند در رویارویی با جهان تجدد از قضا چندان کارکردی برای ما ندارد. تو را تنها با سبک و سیاق یک زندگی، با طرح یک زندگی روبرو میکند. زندگیای که چندان ایرانی نیست. زیرا که، او، در شرایط عادی، و برابر با باقی ایرانیان با سنت روبرو نشده. نصر در بیوگرافی «خودگو»ی خود نشان میدهد هرگز به عنوان«جوان مسلمان» با دنیایی متجدد روبرو نشده.
طبقه خانوادگی او همان طبقهای بوده است که در ایران آن روزگار آنها را متجدد میخواندهاند. لاجرم، نصر، در مسیر رشد و تکامل (کودکی، بلوغ تا بزرگسالی) با زشتیها سنت، آنچنان که یک فرد عادی ایرانی با آن در میافتد روبرو نشده و امر قدسی در این حال شاید، نوستالژیای سرخوشانه کودکی آدم باشد که به جستوجویش شتافته.
در بزرگسالی، در فصلهای میانی کتاب، وقت بازگشت به ایران، وقتی مدیر دانشگاه آریا مهر شد و بعد با انقلاب رودررو شد، دیگر شخصی شکل گرفته، دانشگاهی، و مرتبط به دربار بود که از هراس و هجوم نارضایتی جوانان کشور تلقی ایدهئالی دارد؛ کشور در حال گذر از «دو دنیا»، کشور یکپارچه سختیهای رئالیسم. نصر در فصول مربوط به پیش از انقلاب موضع دفاعی به خود میگیرد. و کما بیش سعی میکند موقعیت خود را در آن سالها توضیح دهد.
وضعی که به خاطر هجوم تبلیغاتی همان سالها به او پیش آمد اما، با او و فکر او، با او به عنوان یک متفکر پرشور سروکار نداشت که او، از جانب فکرش آنرا توضیح میدهد. یک تنش تاریخی بود مربوط به رابطهاش با دربار که برای یک مدیر دانشگاه طبیعی به نظر میرسد.
2 - گمانم سیاق زندگی او راجع به سنت است که به عنوان چالشی در اندیشه او ظهور میکند و منتقدانش را بر آن داشته تا انگ «توهم بر سنت» را به او بزنند. چه، طبقه متجددان دوران گذار، آنهایی که اگر برق آمد، نخست در خانه آنها آمد، طیف مومنان متجدد تا متجددان بیایمان را در بر میگرفتند.
گرایش به سنت نه به عنوان امری اجباری، نه به عنوان ایدئولوژی انقلابی، نه به عنوان عنصری که روی عدم تغییر پافشاری میکند، بلکه سنت نزد ایشان به عنوان عنصری زیبا شناسانه ظهور میکند. عنصری که محض تزیین، به جامگان خوش دوخت فرنگی آویخته شده باشد.
او در صفحات 240 و 241 میگوید، و به حق، پاسخی میدهد برای عرفانهای دم دستی و خنک بازاری، و میگوید و راست میگوید، که سالیان سال باید کار کرد تا به معرفت رسید. اما این نکته هم هست که مخاطبان غیرشرقی عرفان شرق تنها مردم لمپن و پوپولیستها نیستند. موجی که ایجاد شده خیلی از خوانندگان و حتی دانشگاهیان مخاطب خود او را هم در بر میگیرد.
اگر نصر در معرفت و معنویت «شناخت را واجد معنا میداند، و اگردر پیاثبات این سخن است که «شناخت» -هر نوع شناختی، چه علمی، چه انسانی- آمیخته با معنویت است، و در گفتوگویش باز بر آن صحه میگذارد، از آن روست که او دانشمند بخش «معرفت علمی» هم هست. فیزیکدان هم هست.
اما الزاماً معنویتی که از آن سخن میگوید، معنویت شرقی جاری در زندگی مردم نیست. چه، او هیچالگوی جمعی روشنی در آثارش نشان نمیدهد. معنویتی که حرفش را میزند «سنت» نیست. معنویت، شعر حافظ و خیام نیست که خمیر مایه شناخت او را از سنت تشکیل میهد. و این در اندیشه او از هم تفکیک نشده (در فصل اسلام و دنیای مدرن به طور دقیق این همخوانی مصداقها وعدم تفکیکشان از هم، به چشم میخورد. امتداد مییابد به کل کارهای او) نمیدانم و با خواندن گفتوگوی اخیر هم درنیافتم منظور از معنویت (امر قدسی) نزد او دقیقاً چیست.
هم در کتاب گفتوگو، و هم در کتاب «معرفت و معنویت» فصلی وجود دارد تحت عنوان «سنت چیست؟» او مجموعه دریافتهای حسی و روحانی که در تاریخ ادیان موجودند را استنتاج میکند و راههای به کاربردن آنها را در دنیای امروز نشان میدهد. این احتمال منظور جوهری اوست از سنت.
کما بیش نصر، سنت را حاوی «روح» میداند. در انتقاد از مثلاً نظام آموزشی مدرن «که شما صبح الاهیات میخوانی و عصر بسکتبال بازی میکنی» سبک آموزشی یوگا را برای الگوبرداری مثال میزند، و مثالهایی چنین نشان میدهند سنت نزد سیدحسین نصر؛ امری است زیبا و همیشگی و البته انگار مستقل از اجتماع.
3 - نصر، در صفحات پایانی، از «شریعتی» میگوید و او را ایدئولوژیپرداز میخواند. میگوید: «علی شریعتی قرائت ایدئولوژیکی از اسلام داشته». باید پرسید و دانست که آیا، برداشت سنتی از دین، اسلام یا هر دین دیگر، و آمیختن سنت و اسلام به یکدیگر خود، ایدئولوژی دیگری نیست؟
در ادامه وقتی نصر از دوران تحصیلیاش میگوید، نامهای فراوانی از فلاسفه و منابع مطالعاتی به میان میآید. دانستن چند زبان و آموختن چند زبان دیگر، به او اجازه داده تا افق دید خود را از سطح اقلیمهای جغرافیایی خارج کند. و با دید وسیعتری به کره خاکی بنگرد. کمابیش متفکر مهمی نیست که او روی آن دست نگذاشته باشد و البته فکر متفکران زیادی را «زیسته» است و این همان مسئله اصلی است.
بنا نیست فرد حتماً معماری فکرش را با معماری خارج از خود هماهنگ کند. چه بسا زندانیانی که آزاد زیستهاند. اما او، اگر در جهان سنت همانقدر زیسته بود که در جهان مدرن، فاصلهاش اینچنین با ما زیاد نمیشد و نمیبود. اغلب کسانیکه به عنوان منبع مطالعاتی نام برده برای خواننده فارسی زبان ناآشنا هستند. که این البته تقصیر او نیست.
اما موضع گیریاش راجع به سنت از دریچه همینها است. از خلال همین فکرهای جدا اما دوستدار شرق است که شرق را وجدان میکند و از آن، جهان زیبایی یکپارچهای را استخراج کرده که هنوز و هیچ گاه کابوس در آن رخنه نمیکند.
4 - همچنان که در «معرفت و معنویت» مصداقهای بخش معنویت بیشتر در الاهیات مسیحی بیان شده، و در نتیجه معنویت آنجا، رنگ و بوی معنویت صلحجوی صدر مسیحیت را به خود گرفته، اینجا هم معنویت (امر قدسی) جستوجو شده توسط نصر در «دین» فرجام مییابد. و این از مثالهای متعدد او از ادیان و تئوری پذیریاش در گفتوگوی ادیان پیداست.
و البته پیداتر، نادیده گرفتن جنبه اساطیری ادیان، دینهای غیرالاهی و بدوی و عدم گشت و گذار در اساطیر قومی، نشان از اندیشهای میدهد که سنت را همان «دین» میداند. او مانند متفکران آغاز سده بیستم، تاریخ را به دو پاره تقسیم میکند.
دوران کهن و دوران مدرنیسم و در دوران ما، دوران مدرنیسم یا فرا مدرنیسم، فقدان خدا را خطر میخواند. خدایی که ابوسعید، روز مرگش گفت «قحط خدای خواهد آمد» خدایی که«نیچه» مردهگیاش را اعلام کرد. خدایی که شاید درون هرکدام از ما به او ایمان داشته باشیم، قائم باشد.